بارقه ی امــــــــــــــید....


بارقه ی امــــــــــــــید....


گذشته ی خاکستری

به نام او

این روزا بیشتر از هر زمان دیگه ای به گذشته ها  فکر میکنم، به گذشته های دور که خیلی ازشون فاصله گرفتم، همش میرم تو عالم بچگی، تو حال و هوای دوران ابتدایی، دغدغه های اون زمانو با الان مقایسه  میکنم،همین طور شادیهاشو، یادش بخیر چقدر لذت داشت وقتی به عنوان نماینده کلاس انتخاب میشدم، یا مثلا سرصف، اول وایمیستادم، انگار دنیا رو بهم می دادن، ولی حالا چی؟ هیچی نمیتونه اندازه اونوقتا از ته دل شادم کنه، چی میشد یه بار دیگه از اول متولد میشدم، اینبار دیگه میدونستم چه جوری زندگی کنم ولی افسوس که نمیشه، خیلی دلم میخواست یه بار دیگه بچه میشدم، یا حداقل به 5سال قبل برمیگشتم، درست به 15سالگیم، دوباره از اول شروع میکردم  یه زندگی جدید و دوست داشتنی که تو لحظه هاش زندگی کنم به معنی واقعی کلمه زندگی خالی از حسرت و افسوس و درد و... خیلی بهتر از الان. احساس میکنم ما آدما همیشه همین جوری هستیم، هیچ وقت تو حال زندگی نمیکنیم قدرشو نمیفهمیم،  همیشه تو حسرت گذشته میمونیم، واسه همین درست زندگی نمیکنیم، حداقل من که خودم اینجوری بودم، نمی دونم  و آیا زمانی میرسه که حسرت همین 20سالگیمو بخورم؟ ولی نه حسرت هر زمانی رو بخورم  حسرت این روزای تلخو نمی خورم، از اون شب تابستونی لعنتی حدود 6ماه میگذره، همون شبی که همه چیز برام تغییر کرد، از تابستون دیگه متنفرم، شایدم می ترسم، نمی دونم هرچی که هست حس خیلی بدیه که بهش دارم، در حال حاضر که فقط دلم می خواد این روزای سخت و تلخ به سرعت برق و باد بگذره و تموم بشه، میدونم این تنها راه ممکنه خلاصی از حاله و تنها راه امید به زندگی، به گذشته که نمیشه برگشت پس باید به آینده دل سپرد و منتظر بود، صبر کرد ، صبر کرد و باز هم صبر کرد، نمی دونم این بار چی پیش میاد، فقط میدونم که دلم می خواد بچه شم و خودمو بزنم به خوش خیالی مثل قدیما که فکر می کردم هرچی به جلو پیش برم قشنگ تر میشه فکر کنم با اینکه اصلا اینجوری نبود، دلخوش کنک های الکی رو هم دوست دارم چون اگه همینا هم تو زندگی ما نباشه بدون شک نمیتونیم نفس بکشیم، امید همیشه زنده است و آدما هم با همین امیده که زنده اند، حتی فکر رهایی از ظلمات و نور آدمو به وجد میاره، اینو شخصا و عینا با دلم تجربه کردم، کسی که عزیزی رو از دست میده یا کسی که سرطان میگیره، تو درد می غلطه و میدونه که قراره به زودی بمیره ولی تا لحظه ی آخر امیدش باهاشه اگه غیر از این بود محال بود بتونه فقط یه لحظه زنده باشه و نفس بکشه، نمیدونم شایدم این صبر و امید به آینده از سر ناچاریه ولی هرچیه خوبه که هست. شایدم  دلیلش ایمان به معجزه است اینکه اگه اگه خدا بخواد هرچیزی ممکنه. انتظار یا همون صبرو دوست دارم چون یه جورایی امیدوارکننده است انتظار برام همون معنی امیدو میده و از وقتی که یادم میاد همیشه منتظر بودم، پس باز هم انتظار و تا همیشه انتظار

نمیخواستم اینهمه بنویسم ولی مثل اینکه خیلی زیاد شد، به جاش احساس سبکی میکنم.

به امید یایان همه انتظارها



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: f.j | تاريخ: یک شنبه 29 / 11 / 1389برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |